
کتاب نه به تنبلی منتشر شد!
((توجه: این کتاب در انتشارات فرهیختگان اهل قلم چاپ و منتشر شده است. انتشارات فرهیختگان اهل قلم وابسته به بنیاد علمی قانون یار می باشد.))
رزومه علمی مولف: جهت ارسال رزومه علمی و درج در این صفحه با ارسال فایل رزومه، عکس و فایل های خود، با اکانت ایتا یا واتس آپ 09100636002 پیام دهید. جهت دریافت کارت شناسایی نویسندگی (مخصوص مولفان قانون یار) با دفتر مرکزی بنیاد علمی قانون یار تماس بگیرید.
((نمونه کارت صادره نویسندگان فرهیخته بنیاد علمی قانون یار))

لازم به ذکر است کارت شناسایی به صورت فارسی و انگلیسی (با بهترین کیفیت) صادر می گردد...
جهت کسب اطلاعات بیشتر درخصوص کارت نویسندگان و مولفان نخبه کلیک کنید http://www.ostadjavan.ir/1404/06/10/post-84/
این کتاب در انتشارات قانون یار به چاپ رسیده است
درباره این کتاب:
نه به تنبـلی
ساعت زنگ میزد و من باز هم دستم را روی قطع کردن گذاشتم و دوباره سرم را زیر پتو بردم به راستی چه لذتی داشت خواب صبح دلانگیز و لذتبخش بود و من همیشه از این خواب نهایت استفاده را میکردم به راستی حس میکردم بر روی قالیچه سلیمان از شرق عالم به سوی غرب در پرواز هستم و از دیدن مناظر زیر پایم لذت میبردم چه حس دلانگیزی بود و دوباره پلکهایم سنگین شد و خواب شیرین مرا در برگرفت ولی در دلم احساس بدی داشتم اینکه باز هم از برنامههایم عقب میمانم اما یک احساس دیگر که قویتر از قبلی بود به من میگفت بخواب و استراحت کن و دوباره خواب مرا با خود برد.... بعد از دو ساعت از زمانی که زنگ ساعتم به صدا در آمده بود چشمهایم را باز کردم و با اندوه به خودم گفتم باز هم نشد با یک حس ندامت به سمت مسواکم رفتم و نیم نگاهی به برنامهام کردم که روی میز گذاشته بودم چقدر برای این دو ساعتی که گذشته بود برنامه داشتم برای دلداری خودم گفتم اشکال ندارد از فردا این کار را انجام میدهم اما خودم میدانستم که فردا هم مثل امروز است و من هیچ تغییری نخواهم کرد به سراغ کارهایم رفتم کارهای روزمرهای که باید انجام میدادم ولی این فکرکارهایی که انجام نداده بودم با من بود حالا شب شده بود و من دوباره قلم و کاغذ را برداشتم و شروع کردم به نوشتن کارهایی که باید فردا اول وقت انجام میدادم ولی تهِ دلم میدانستم عملاً این کار را نمیتوانم انجام دهم یکی از مهمترین کارههایی که هر شب در لیستم مینوشتم که حتماً فردا صبح آن را انجام دهم نوشتن چند سطر از همین کتاب حاضر میباشد لیست را نوشتم و بعد برای خوابیدن آماده شدم خوابم نمیبرد مرتب در رختخوابم غلت میزدم فکرهای گوناگون بر سرم فشار میآورد و من را در خود میگرفت همش با خودم میگفتم چرا من نمیتوانم کارهایم را انجام دهم خیلی به خودم و کارهایم فکر کردم نمیدانم کی خوابیدم فقط میدانم صدای زنگ ساعتم به من هشدار میداد که صبح شده بیحال دستم را به سمتش بردم و دکمه توقف را فشردم پتو را بر سرم کشیدم و دوباره خواب شیرین صبحگاهی به سراغم آمد و بقیه ماجرا درست مثل، روزهای قبل شاید دو ساعت از زمانی که زنگ هشدار ساعت را خاموش کرده بودم میگذشت بیرمق از جایم بلند شدم و چشمم به کاغذی خورد که لیست کارهای امروزم را شب قبل نوشته بودم با خودم گفتم باز هم نشد آخر چرا نمیتوانم بیدار شوم دلیلش چیست چرا همیشه خواب را ترجیح میدهم با اینکه میدانم باید برخیزم و روزم را شروع کنم. لباس پوشیدم و به سمت محل کارم راه افتادم یک ساعتی از حضورم در محل کار میگذشت که تلفنم به صدا درآمد دوستم روشنک بود مدتها بود از او خبر نداشتم روشنک برای من مظهر یک دختر پر تلاش بود که برای رسیدن به خواستههایش تلاش میکرد درست نقطة مقابل من، با او از زمان دبیرستان دوست بودم درست یادم هست هشت سال پیش بود روز اول مهر ماه که به همراه مادرم به دبیرستان رفتم چقدر ذوق داشتم که وارد مرحلة جدیدی از زندگیام شده بودم که نشان از بزرگ شدن من داشت از همان اول تابستان که درست سه ماه مانده به شروع مدرسهها بود هر روز با خودم تصور میکردم دبیرستان چگونه جایی است ومن با چه کسی دوست خواهم شد کتابهای کهنه دختر همسایهمان را به امانت گرفته بودم تا در تعطیلات به آنها نگاهی بیاندازم اما به محض باز کردن آنها، در تخیل خود فرو میرفتم و دوباره مرغ خیالم به مدرسه پر میگشود و من بدون اینکه متوجه شوم مدتها در خیالات خودم پرسه میزدم و هر روز با خود میگفتم فردا مرور میکنم همین فرداها فصل تابستان را به پایان برد و مهر ماه فرا رسید درست یادم هست بعد از کلاسبندی وارد کلاس شدم به طرف میز دوم رفتم نمیدانم چرا از میز دوم خوشم میآمد بر خلاف سایر بچهها که عاشق میز اول بودند تازه سر جایم قرار گرفته بودم که روشنک هم آمد و کنارم نشست دختر آرامی به نظر میآمد سریع از او اسمش را پرسیدم و اینگونه باب گفتگوی ما باز شد و با هم دوست شدیم روزها از پی هم میگذشتند و دوستی من و روشنک را محکمتر میکردند و اینگونه بود که پا به پای هم جلو رفتیم روشنک دختری با عقاید خاص خودش بود که از او به نظر من یک انسان منحصر به فرد میساخت یکی از دلایلم برای این حرف این بود که او بسیار به مطالعه کتابهای غیر درسی علاقه داشت و همیشه یک کتاب همراهش بود درست یادم میآید زنگهایی که درسهایی مثل تارخ یا جغرافی داشتیم کتاب مورد علاقهاش را لای کتاب درسی میگذاشت و مطالعه میکرد و همیشه میگفت دوست دارد تابو خانوادهاش را بشکند و به دانشگاه برود آنها خانواده پر چمعیتی داشتند ولی هیچکدام از خواهر و برادرهایش موفق نشده بودند که به دانشگاه راه یابند ولی روشنک درست برخلاف آنها بود و میخواست با تلاشش به دانشگاه برود به همین دلیل همیشه برای خودش برنامهای داشت که طبق آن مرور میکرد و هیچگاه درسهایش را برای شب امتحان تلنبار نمیکرد او عقیده داشت باید تا جایی که میتوانی تلاش کنی و اینگونه هر روز با آمادگی کامل سر کلاس درس حاضر میشد ولی من برعکس او بودم تا جایی که...
02166979519------02166979526-----02144441784-----02144441764
خارج از اوقات اداری و روزهای تعطیل 09196748625
-----------------------------------------------------------------
تمامی حقوق مادی و معنوی نام قانون یار برای موسسه و انتشارات قانون یار محفوظ است
در این راستا به اشتباه و به واسطه تشابه نام قانون یار کتب دیگری را خرید ننمایید
موسسه، انتشارات، نشریه و چاپخانه قانون یار ((مدیرعامل و صاحب امتیاز: دکتر بهنام اسدی))
کتب الکترونیکی حقوقی قانون یار
بهترین و جامع ترین کتب رشته حقوق
سایت قانون یار دکتر بهنام اسدی
دانلود کتاب قانون یار